سیب

میخــــــواهم عـــــــــوض شوم!
چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟
میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!
میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم
در دورتـــــرین نُـــقطه
دقت کن!!!
رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست
اگر هِـــمـتـش را نــــداری
آسیــــبی به درخت نــــزن
بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش ...

آهی شبگرد تنها

چقدر خوشحـال بـود شیطــان
وقتی سیب را چیدم
گمان میکرد فریب داده است مـرا
نمی دانست تـو پرسیده بـودی
مـرا بیشتر دوست داری یـا مـاندن در بهشت را؟

 


خـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــدایا…
صورت حساب لطفا…
باقیشم مال خودت…
منو خلاص کن
سیر شدم از زندگی

 


 

آهای شبگرد تنها!!!

این اطراف که میگردی عزیزی را ندیدی که برای رفتن شتاب کند؟

آخرین بار که رفت......

روزگارم سیاه شد

راستی اگر او را دیدی بگو:

در مانده ای هر شب به شوق یافتنت راهی کوچه ها می شود

بی انصاف به خاطر او هم که شده برگرد...

آهای فلانی

آهای فلانی....

یادت باشد !!!!

لبهایی که بی وقفه میبوسی

و تنی که آزارش میدهی

روزگاری سرزمین مقدس من بود....