بیست و سوم تیر ...!!!!
هنوز جراتش را ندارم که فریاد بزنم تمام شد . با اینکه مدت هاست رفته ای و من تنها سپری میکنم خیابان های بی سر و ته را و تو با خیال راحت کنج اتاقت . . .
بگذریم نه هوای نوشتن داشتم و نه هوای رفتن...
روی آن صندلی بیچاره که مدتهاست سراغش را نمی گیری...
من هم کنج یک اتاق از خاطره پنهان میشوم تا تو مثل بیست و سوم تیر ماه هر سال به دیدنم بیایی... هه
چه خیال خامی....
کاش یادت می بود که من هم هستم
دیگر نای نوشتن ندارم... تو برو
من میمانم و خاطره های بلاکلیفمان...
مثل تمام این ۵ سال.
راستی یادم رفتم سالگرد شروع عشقمان . . . . .
خودت بگو: مبارک یا تسلیت؟؟؟؟؟