حرفهای زیادی بلد نیستم . . .
من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت که حرفهایم را دزدید . . .
از عشق چیزی نمی دانم اما دوستت دارم کودکانه تر از آنچه فکر کنی !

 


درد من چشماني بود،كه به من اشك هديه ميداد و به ديگران چشمك...!

 


 

کافی ست...

کافی ست کسی اسمم را صدا بزند...

بعد از اسمم ویرگولی بگذارد !

کمی مکث کند و بگوید : خوبی ؟!

آن وقت هیچی نمی گویم و فقط از گریه منفجر می شوم ..!!